کد مطلب:53197 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:150

نمونه ای از دوستان امام علی











غلام سیاهی را به خدمت حضرت علی علیه السلام آوردند كه دزدی كرده بود؛ حضرت فرمود: یا اسودا! دزدی كردی؟ عرض كرد: بلی یا علی علیه السلام! فرمود:قیمت آنچه دزدیده ای به دانگ و نیم می رسد؟ عرض كرد: بلی، حضرت فرمود: بار دیگر از تو می پرسم اگر اعتراف نمایی دست راست تو را قطع می كنم؛ عرض كرد: بلی، یا امیرالمؤمنین! حضرت بار دیگر از وی پرسید و او اعتراف كرد؛ دست راستش را به فرموده آن حضرت، بریدند؛ آن غلام سیاه انگشتان دست بریده را بر دست دیگر بگرفته و بیرون رفت؛ در حالی كه خون از آن می چكید؛ عبدالله بن الكوا به وی رسید و گفت: غلام سیاه! دست راستت را كی بریده؟ گفت: شاه ولایت،هژیر بیشه شجاعت، امیرالمؤمنان، پیشوای متقیان، مولای من و مولای جمیع مردمان و وصی رسول آخر الزمان.

ابن الكوا گفت: ای غلام! او دست تو را بریده است و تو مدح و ثنای او می كنی؟!گفت: چگونه مدح او نگویم كه دوستی او با خون و گوشت من آمیخته است؟! آن حضرت، دست مرا به حق برید نه باطل.

ابن الكوا به خدمت حضرت امیر علیه السلام آمد و آنچه شنیده بود، معروض داشت؛ حضرت فرمود:

«ما را دوستانی هستند كه اگر بنا به حق، پاره پاره شان كنیم به جز دوستی ما نیفزاید، و دشمنانی می باشد كه اگر عسل به گلویشان فرو كنیم جز دشمنی ما نیفزاید».

پس حضرت، امام حسن علیه السلام را فرمود: برو غلام سیاه را باز آر. امام حسن علیه السلام رفت و غلام سیاه را همراه خود آورد؛ حضرت فرمود: ای غلام! من دست تو را بریدم و تو مدح و ثنای من می كنی؟! غلام عرض كرد: مدح و ثنای شما را حق تعالی می كند، من كه باشم كه مدح شما را كنم یا نكنم؟ حضرت، دست او را بر جای خود نهاد، ردای خود را بر وی افكند و دعایی بر آن خواند، بعضی گفته اند سوره حمد بود، فی الحال دست وی درست شد، چنانكه گویی هرگز نبریده اند.[1] .

دوستان علی علیه السلام در راه او زنده بگور می گردند!!

علی علیه السلام چون به شهادت رسیدند، فرمانداری كوفه به ترتیب به مغیرة بن شعبه و زیاد بن ابیه واگذار شد، و آنان در این شهر كه مركز شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام بود به فجایع عظیمی دست یازیدند...

زیاد بن ابیه با تمام قساوت چهارده نفر از سرشناسان شیعه را كه حجر بن عدی در رأس آنان بود به زنجیر بسته، و به دربار معاویه فرستاد، تا خود وی در مورد آنان تصمیم بگیرد.

چون گروه دستگیر شده را به پیش معاویه آوردند، خلیفه ستمگر «اموی» دستور داد: نصف آنان را بكشند، و نصف دیگر را به پیش «زیاد» برگردانند.

مأمور معاویه به پیش حجر و یارانش آمده و گفت:

«انا امرنا ان نعرض علیكم البرائة من علی واللعن له!! فان فعلتم تركنا كم و ان ابیتم قتلناكم»

ما مأموریم كه به شما پیشنهاد كنیم دست از علی علیه السلام برداشته و او را لعن كنید!! در غیر این صورت شما را به قتل می رسانیم.

حجر و یارانش گفتند: ما دست از علی بر نمی داریم، شما هر چه می خواهید انجام دهید.

در این هنگام قبرهای آنان را كندند، و كفن هایشان را در برابرشان قرار دادند... ولی آنان تمام شب را مشغول نماز شدند، تا شب به پایان رسیده و وعده شهادت نیر فرا رسید.

حجر گفت: در این آخرین لحظه عمرم اجازه دهید دو ركعت دیگر نماز بخوانم، او پس از تحصیل اجازه نماز خواند ولی خیلی سریع آن را به پایان رسانید و گفت: به خدا سوگند! در عمرم هرگز به این سرعت نماز نخوانده ام، تا مبادا فكر كنید كه برای ترس از شهادت نمازم را به تأخیر می اندازم.

در این حال با شمشیر گردن حجر و شش نفر از یارانش را زندند... و عبدالرحمن بن حسان را زنده در گور گذاشتند، و بدین طریق هشت نفر از آن مردان الهی به شهادت رسیدند، ولی دست از ولایت علی برنداشتند، و به جهان انسانیت ثابت كردند كه راه علی و عشق ولایت بر مال و اولاد و جان مقدم است.[2] .









    1. تحفة المجالس، ص113 نقل از داستانهایی از زندگانی حضرت علی علیه السلام، ص216.
    2. تاریخ كامل ابن اثیر ج3 ص489-472.